شهر قصهها
به جذاب ترین وآموزنده ترین کانال داستان ها و حکایتهای فارسی خوش آمدید
در این کانال با بهترین و آموزنده ترین داستان های فارسی و حکایتهای پندآموز از بزرگان در خدمت شما هستیم
در این کانال به افسانه ها و داستان های کوتاه فارسی از مثنوی معنوی -گلستان سعدی-قصه های هزار و یک شب -حکایت های بهلول و ملانصرالدین -داستاهای شاهنامه- داستانهای کلیله و دمنه پرداخته می شود
من اکرم مومنیان هستم گوینده و تولیدکننده محتوا کانال گنجینه شعرو حکایت ها
من حکایتهای شیرین و داستانهای فارسی را از کتاب های قدیمی با زبانی گویا و ساده برای شما روایت می کنم
ما سعی می کنیم یک شب در میان با داستان های فارسی و حکایتهای پندآموز مهمان خانه های شما شویم و شبی آرام و دلنشینی را برایتان به ارمغان آوریم
پس یادت نره حتما کانال ساب کنی و زنگوله را هم روشن کنی تا از جدیدترین داستان ها و حکایت ها با خبر شوید
داستان های فارسی
حکایتهای فارسی
پادگست فارسی
حکایتهای پندآموز
قصه های فارسی
افسانه
داستان شب
حکایت شب
حکایتهای شیرین
داستان های جالب
حکایتهای شیرین
قصه های فارسی
قصة
داستان های جالب
حکایتهای قدیمی
داستان های صوتی
داستان واقعی:ارسالی شما:شب خواستگاری دوست دخترم ، فیلم رابطه اش با چند مرد رو پخش کردم و ..
داستان واقعی -ارسالی شما ،تو سرد خونه بهشت زهرا کار میکردم یک روز جنازه ی رو آوردن با زنم مو نمی زد
داستان واقعی :کارگر شرکت خدماتی بودم رفتم یک پیر زنی رو نگه دارم اما اتفاقی افتاد برام که شوکم کرد
داستان واقعی :مرده شور بودم یک روز جنازه دختری رو می شستم که یهو چشمهاشو باز کرد و ...
داستان واقعی :مرده شور بودم یک روز آب می ریختم روی تن جنازه ی زن بارداری یهو شکمش تکون خورد و ..
داستان واقعی :بچم سال ها بود گم شده بود وقتی برادرشوهرم و جاریم از خارج اومدن چیزی دیدم که ...
داستان واقعی:فاش شدن راز شوهرم بعد از سالها زندگی وقتی دوربین گذاشتم داخل اتاق و با دیدن صحنه ایی ..
داستان واقعی :به خاطر ضایع کردن استاد جون و جذابم تو دانشگاه چو انداختم که مردونگی نداره تا اینکه ..
داستان هایی واقعی :شوهرم جراح معروفی بود اما میگفت دهاتی هستی و طلاقم داد ،منم برای انتقام ازش....
داستان هایی واقعی :به خاطر تهمتی که بهم زدن به عقد پسر شیرین عقل روستا در اومدم ،غافل از اینکه اون
داستان هایی فارسی:شوهرم بهم نارو زد،منم با رییس شرکتشون ریختم رو هم و حالا مجبوره هر روز ..
داستان واقعی :بعد از اولین رابطه با نامزد دکترم وقتی دختریمو گرفت، گفت منو نمی خواد چونکه ...
داستان واقعی: دکتری که به خاطر زشتیم طلاقم داد،حالا نمی دونه من همون زنم !!
داستان واقعی :خیانت میکردم و فکر می کردم شوهرم نمی فهمه ،تا اینکه با دوست شوهرم ریختم رو هم و ...
داستان واقعی: داماد سر سفره عقد نیومد؛یک دفعه صدایی در سالن پیچید بخون حاج آقا خودم نوکرشم برگشتم ..
داستان هایی واقعی :زنم اجازه نمیداد بهش دست بزنم… تا وقتی با دوستپسر سابقش خوابید!»
داستان واقعی:راز تاریکی که سالها پنهان شده بود، وسط یه مراسم خاکسپاری فاش شد
داستان واقعی:یک شب عاشقانه که به صبح جدایی ختم شد
داستان واقعی :کارگر سالن عروس بودم ،تا اینکه یک روز، شوهرم رو در لباس دامادی با عروس دیگه ایی دیدم !
داستان واقعی :رفتم مغازه پدرشوهرمو و شلوارمو کشیدم پایین گفتم این چشه که پسرت میگه باید پلنگ بشم ؟
داستان واقعی:وقتی کیف عشقمو خونه همکارم دیدم اصلا باورم نمیشد رازی برام فاش شد که ..
داستان واقعی :رابطه پنهانی جاری و پدرشوهر: حقیقتی که باورم نشد
داستان واقعی :در اتاق را باز کردم شوهرم و مادرش را در حالتی دیدم هرگز تصورش را هم نمیکردم!"
داستان های فارسی :پدرم از ۱۱ سالگی تا ۱۸ سالگی به من و خواهرهام تجاوز میکرد تا اینکه یک روز ...
داستان های فارسی :دختر معشوقهام قلبم را دزدید: شب سرنوشتساز که باور کردنی نبود
داستان های فارسی : گردنبند همسرم در خانه دوستم چه میکرد؟ راز وحشتناک گردنبند زنم در خانه رفیقم ؟
داستان های فارسی :شوهرم مرده بود، اما دخترم هر شب اونو در تراس زن همسایه میدید تا اینکه یک شب ...
داستان های فارسی : قرار بود یک شب با یه زن خیابونی باشم اما وقتی دیدمش شوکه شدم اون ...
داستان های فارسی : وقتی در صندوق ماشین زنم پنهان شدم ، راز بزرگی برام برملا شد که ...
داستان های فارسی :"یک نوزاد گذاشته بودن دم در خونه مون ، هرچی بزرگتر می شد بیشتر شبیه شوهرم میشد