حکم عشق | قصه های عاشقانه
من در اینجا سعی میکنم هر روز براتون یک قسمت از قصه های عاشقانه و دراماتیک قرار بدم و ازتون میخوام که با کامنت هاتون من رو نقد کنید تا بتونم همیشه بهترین رو بهتون ارائه کنم

داستان واقعی ⛔ بابام به مهیار توهین کرد و اونو زد ❌ قسمت پانزدهم قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔ من همخونه مهیار شده بودم و این یعنی هر شب... ⛔ قسمت چهاردهم قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔ هر شب با هم میخوابیدیم و با هم رابطه داشتیم ⛔ قسمت سیزدهم قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔ خونه خالی بود و دوست داشتم مهیار رو تحریک کنم ⛔ قسمت دوازدهم قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔ بابام از خونه پرتم کرد بیرون، مجبور شدم برم خونه مهیار🤬 قسمت یازدهم قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔امیر اصلا بلد نبود با ما دخترا چطور رفتار کنه 🤬 قسمت دهم قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔موقع خواستگاری مهیار دم در خونمون نشسته بود 😔 قسمت 9 قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔لبمو گذاشتم روی صورت و از کارم لذت میبردم😍 قسمت 8 قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔مهیارم همه چیزم بود و فقط اونو میخواستم 😍 قسمت 7 قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔ به لبای قلوه ایم و دوست پسرم حسودی میکرد زنیکه 🤬 قسمت ششم قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔ تو خیابون دویدم و بغلش کردم 😍 قسمت پنجم قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔ فکر کن پریود باشی یهو بابات هم بهت بگه خواستگار داری🤬 قسمت چهارم قصه گندم و مهیار

داستان واقعی ⛔ لبمو روی ریشش کشیدم تا تحریکش کنم ❌ قسمت سوم قصه گندم و مهیار

حتی نمیدونست پریودی چیه 😯 جلو داروخونه بهم گفت همینجا نواربهداشتیت رو عوض کن دیگه ❌ گندم و مهیار 2

داستان واقعی ⛔ تو پارک کنارش نشسته بودم که پریود شدم ❌ قسمت اول قصه گندم و مهیار