قصه گر شب
🌿 **داستانهایی که حکمت را زنده میکنند!** 🌿
به کانال ما خوش آمدید! اینجا جایی است که **حکایتهای کهن** و **داستانهای الهامبخش** به تصویر کشیده میشوند تا شما را به دنیای **تفکر، فلسفه و فرهنگ** ببرند. هر روایت، پردهای از خرد، تجربه و احساسات را برای شما آشکار میکند.
🎭 **سفر به عمق داستانها، عبرتها و لحظات ماندگار**
📜 **روایات قدیمی، درسهای نو!**
🔔 برای دریافت جدیدترین داستانها **کانال را سابسکرایب کنید!**
داستان های طنز
#حکایت
#داستان
#حکایت_های_فارسی
#داستان_فارسی
داستان
شاهنامه
مولانا
گلستان
بوستان
پادشاه زنان ومردحمامی داستانی که غرور را به زانو درآورد او فقط یک حمامی بوداما پادشاه را تغییر داد
شب عروسی بود... ولی اون منو بیرون انداخت! 😢 داستان واقعیچرا شوهرم شب عروسی منو بیرون انداخت؟
چرا شاه عباس وارد حمام زنانه شد؟ روایت ماجرای ممنوعه شاه عباس و حمام زنانه؛ آنچه در تاریخ پنهان ماند
مرد فقیر، یک شرط عجیب... و حقهای که همه رو شوکه کرد!شرطی که همه فکر میکردن میبازه،
گدایی که پادشاه را به زانو درآورد… داستانی که فراموش نمیشودگدایی که عدالت را با دستان خالی اجرا کرد
راز پرنده سفید: بیداری یک سلطنت خاموش پرنده سفید، پیامآور حقیقت دربار
رفیق یا نون؟ وقتی فقر آدمو امتحان میکند یه تصمیم، یه خیانت، یه پشیمونی تا ابد…امانت رفیق رو برداشت
وقتی پادشاه گم شد و مرد فقیر راه را نشان داد پادشاهی که از مرد فقیر آموخت چگونه زندگی کند
شهری بدون مرد: افسانهای که حقیقت شد شهر بدون مرد، بدون جنگ؟ بررسی یک آرمانشهر زنانه
ملا نصرالدین و انارهایی که حکمت داشتندنه فقط دانه انارهایی که ملا فروخت دنیا را تکان داد!
روایت خیانت میان دو برادر همهچیزم بود تا اینکه نبود.راز تاریکی که بین ما بود داستان خیانت برادرانه
محمود، کوزه و الاغ: سفری به دل خاک و خیال :راز کوزه ترکخورده در دل الاغ محمود
«وقتی همه را امتحان کردی، نوبت خودت میرسد» «هر جوانی یک داستان داشت… و او همه را شنید»
هر شب بیهوشش میکرد... اما چرا؟ راز زنِ خاموش.شوهرش خواب بود، او بیدار... و نقشهای تاریک در ذهنش
او تنها بود، اما زندگی درونش آغاز شد... بدون عشق، بدون مرد... اما با یک معجزه
خطی که مثل اشک روی شیشه بود؛ داستانی برای تأمل کاتب بدخط؛ حقیقتی که نمیخواست خوانده شود
پادشاهی که بافنده را فراموش نکرد نخهای خاموش: قصهای از تاج و تار
پادشاهی که عاشق شدن را ممنوع کرد داستانی افسانه پادشاهی بدون عشق آیا میتوان بدون احساس حکومت کرد
وقتی عشق بین دو آینه تقسیم میشود آیا عشق میتواند دوقلو باشد؟
بانوی مرموز و طلسم لبخندش:آیا هنوز در آن خانه زندگی میکندطلسمی در لبخند:آیا این زن واقعاً وجود داشت
«ندیمهای در حجله سلطنت: فریب یا تقدیر؟» «راز شب حجله: ندیمهای که تاج را لمس کرد»
آخرین حرف پدرم، مثل چراغی در تاریکی زندگیام شد وقتی پدرم مُرد، فقط یک جمله جا گذاشت...و آن کافی بود
تاجی آلوده به خیانت، چشمهایی سرشار از خرد پادشاهِ خیانتکار، حکیمِ بیسلاح اما پیروز
او را به یاد نمیآورم، اما بوسهاش را چرا فراموشم نکن، حتی اگر لبهایم خاموشاند
«عالمی وارونهتر از خوابهای کابوسوار «عالم دیوانه، انسان بیدار: روایت بیداری از دل تاریکی»
«بخار حقیقت: راز گرمابهای که دلها را در هم شکست» «راز گرمابه: برخورد دو دل در نقطهی فراموشی»
«لحظهای که همه منتظرش بودند... شب زفاف از نگاه دختر از نگاه اول تا آخرین نفس: روایت احساسی شب زفاف»
«وقتی شب در حجله جایش را عوض کرد: آغاز یک بیپایان». «حجله خاموش شد، شب دیگر آنجا نبود»
سه دختر، یک خسرو، و رازی که قرنها پنهان ماند پردهبرداری از قصهای که تاریخ فراموش کرد
«قرار بود سر اربابو ببرم... ولی دخترشو دزدیدم!»«از آدمکش به عاشق در چند دقیقه!»