دنیای سریال ترکی - Donyaye Serial Torki

یک صبح آفتابی، در ایستگاه راه‌آهن حیدرپاشا، آسیه و زمرّد از قطار پیاده می‌شوند؛ دل‌هایشان سرشار از رؤیاهای جوانی و چشمانشان لبریز از شور و شوق دیدن دریا برای اولین بار است. اما آسیه هنوز نمی‌دانست که این آغاز سفری به‌سوی گذشته‌ای رازآلود و آینده‌ای پر از اسرار خواهد بود.

آسیه در دل سایه‌ها به دنیا آمده بود؛ او را کنار ساختمان پرورشگاه رها کرده بودند. اما در رگ‌هایش خون اشراف زاده‌گی جاری بود. تنها کسی که این راز را می‌دانست، یک زندانی به اسم کورشات بود. او آزاد شده بود. با آمدن کورشات، همه‌چیز عوض شر.

درست همان روز، آسیه عشق زندگی‌اش را می‌بیند: یگیت. جوانی خوش‌قیافه و ایده‌آل‌گرا که پزشک بود. اما یگیت فقط یک پزشک نبود؛ او سهامدار شرکت‌هایی بود که آسیه بی‌خبر وارث آن‌ها بود. بدتر از آن، پدرش ملیح، کسی بود که در فرستادن آسیه به پرورشگاه و مرگ پدرش نقش داشت.

تمام این حقایق، به مرور زمان آشکار خواهند شد. اما برای اینکه داستان را به‌درستی درک کنیم، باید بیست سال به عقب برگردیم؛ به لحظه‌ای که همه‌چیز از آن‌جا آغاز شد...

#سرنوشت من #Alın Yazım