Ghesseha * قصه ها *
سلام دوست من. تو احتمالا به حوزه ی ادبیات و داستان علاقمند هستی. پس کمی از وقتت رو با من بگذرون
****************************** خیلی مهم ، توجه *******************************
حکایات آپلود شده با موضوعات مذهبی و کرامات الهی صرفا از نظر داستانی برای ما اهمیت دارن. این کانال هیچگونه گرایش مذهبی نداره.
(با احترام به همه ی عقاید بنده اصلا مذهبی نیستم و اینجا هدفم صرفا قصه گویی هست)
دلیل این که ما از این نوع حکایت ها هم استفاده میکنیم اینه که :
1. دستکم شصت هفتاد درصد حکایت های قدیمی ایرانی با این موضوعات عجین هستند و اگر بخوایم اونا رو کنار بذاریم منابع ما خیلی محدود میشه
2. خیلی از شعرای بزرگ تاریخ ادبیات ایران که خیلی از این حکایت ها مال اونهاست افراد مذهبی بودن و توی اشعارشون به این موضوعات زیاد پرداختن. من هم دوست دارم که حکایات شعرای بزرگ و نامی تو آرشیو ویدیوهام باشه حتما، چون هرطور که نگاه میکنم میبینم نمیشه افرادی مثل مولانا ، سعدی ، عطار نیشابور ، فردوسی و... رو کنار گذاشت
3. من هیچگونه گاردی نسبت به افراد مذهبی ندارم و اعتقادات هرکسی تا جایی که غیر انسانی نباشه شدیدا محترمه

حکایت دیوانه ی نی سوار و مردی که تلاش میکرد او را از این کار باز دارد از عطار نیشابوری

حکایت حاکم درمانده ای که یک پند از یک مرد بی سواد نجاتش داد از عطار نیشابوری

حکایت ابوالقاسم طنبوری مردی که کفش هایش شهره شهر شده بود

حکایت مردی که مخفیانه در حمام زنانه کار میکرد تا روزی که دختر پادشاه به آن حمام رفت

حکایت های کلیله و دمنه: دعوای دو کبک و عاقبت قاضی کردن گربه ی مومن

حکایت شیخی که هدیه های حاکم را پس میفرستاد (آزادی و آزادگی)

حکایت دعوای دو مرد بر سر یک الاغ و به باد دادن ریش باعظمت خان بزرگ در محکمه

حکایت غلامی که پنهانی به دختر اربابش عشق می ورزید از مولانا

حکایت گریه ی شدید دو مرد روستایی با دیدن آخوندی در شهر

حکایت پیرمردی که هر روز یک سبد نان می پخت و در رودخانه می انداخت از قابوس نامه

حکایت سه حکمت پادشاه به مردی چاپلوس

حکایت صاحب منصب و سرباز و عاقبت تنبیه بی رحمانه

حکایت مسافر تنبل و مسافر زرنگ و هم اتاقی شدند در کاروانسرا

حکایت شاه عباس صفوی و فرمانش برای ساختن تنبل خانه ای در اصفهان

حکایت های ملانصرالدین قسمت 4

حکایت مسافری که نادانسته شب را در چادر دزدان خوابید

حکایت آخوندی که با شنیدن خوابی فکر کرد که او بهشتی است

حکایت های بهلول دانا قسمت پنجم

حکایت مجرمی که در دادگاه دوباره جرمش را انجام داد و رفت

حکایت چوپان جوانی که شاه عباس صفوی به افتخارش پلی ساخت

حکایت کودکی ابن سینا و سرپیچی حکیمانه از دستور سلطان محمود

حکایت زن زیبا و دوخواستاری که یکی پیر بود و یکی جوان

حکایت مشاور پادشاه هند و عاقبت ادعای عجیبی که در جمع مهمانان پادشاه کرد از مرزبان نامه

حکایت روزی که مختارالسلطنه سردار ناصرالدین شاه لباس مبدل پوشید و به بازار رفت

حکایت روباه و عاقبت نسنجیده عمل کردن

حکایت قاضی کهنه کاری که روزی درختی را برای شهادت دادن به محکمه فراخواند

حکایت درس مهم معلم مکتب به شاگردانش

حکایت دزد هندی که از خدایش خواست تا به او عمر جاودان بدهد

حکایت عاقبت دختری که به پدر پادشاهش خیانت کرد

حکایت عاقبت مرد گله داری که در شیر آب میریخت و میفروخت