یه روز خاص تو تهران | کادو برای خونه‌نوای محمد، بلال‌چینی و مهمونی چای!

امروز یکی از اون روزهای خاص و پر از اتفاق‌های خوب بود که دوست داشتم با شما هم به اشتراک بگذارم. صبح راهی تهران شدم تا پیش پسر عموم برم و یه چیز خوب براش بگیرم. حالم یه کم بهتر شده بود و تو مسیر تصمیم گرفتم کمتر ویدیو بگیرم و بیشتر از لحظه‌ها لذت ببرم. بعد از رسیدن، با ماشین خطی رفتم به یه جای دیگه و اونجا زنگ زدم به داداشم که بیاد دنبالم. با هم رفتیم خونه و بعدش بلال چیدن شروع شد! استاد خوبم که بهم بنایی یاد داده، زنگ زد و گفت چندتا بلال برام پیدا کن. خوشحال شدم که تونستم کمک کنم و با داداشم بلال‌ها رو چیدیم.

بعد از اون، به خونه برگشتیم و خالق جان که از استان اومده بود، رسید. اول جلوی در منتظر بود ولی خونه‌ام رو بلد نبود و رد کرد. دوباره زنگ زدم و وقتی برگشت، اومد داخل. براش چای درست کردم و کنار هم نشستیم. اون لحظه ساده و صمیمی، کلی حس خوب داشت. بعد از خوردن چای گفت کار داره و رفت.

این روز برام یادآور این بود که چقدر لحظه‌های ساده و بودن کنار خانواده و دوستان چقدر می‌تونه ارزشمند باشه. زندگی پر از همین لحظات کوچک و زیباست که باید قدرشون رو بدونیم و درگیر هیاهوی روزمره نشیم. ممنونم که با من بودید و این روز خاص رو به اشتراک گذاشتید.