حسن بنی عامری : نقش شیوا ارسطویی و خودکشی اش در خیزش ادبی نوین : نقد ادبی
Автор: حسن بنی عامری
Загружено: 2025-10-11
Просмотров: 16
نقش شیوا ارسطویی و خودکشی اش در خیزش ادبی نوین
(نقبی به قربانی شدن نویسنده و سهم «باندهای مافیایی داستان» و «ناشران خاطی» در آن)
حسن بنی عامری
تنها کسانی که در بخش فرهنگ همیشه از نقد و از پاسخگویی مصون مانده اند، «باندهای مافیایی ادبی» و «ناشران خاصی» هستند که یا به قدرت وصلند و در سایه ی منشِ این اقتدارِ متحجرانه نقد ناپذیر مانده اند، یا با «وصلِ به قدرت و به واسطه ی سابقه ی روشنفکری» شان تبدیل به نوعی مشروع و نقد نشدنی از «نویسنده و منتقد و ناشر» شده اند، که خیلی هامان «جسارت گفتن از رازهای مگوشان» و «جسارت نقدی کوبنده به عملکرد شان» را نداریم، که برگردیم بگوییم « این حق را کی به شماها داده که برای به قدرت رسیدنِ «باند مافیایی تان»، و شاخص کردنِ «نویسنده ی دستچین شده ی پوشالی تان»، یا در قدرت ماندنِ «نشر روشنفکرنمای چپاولگرتان»، از هر گزندی به «ادبیات متفکر» و به «نویسندگان شورشی مستقل آن» دست برنمی دارید و خودتان را «همیشه مُحِقّ» و «همیشه مَصون از هر نقدی» می دانید؟»
چرا هیچ کس تا حالا نپرسیده «عجیب نیست که «تمام نویسندگان صاحب سبکی» که می توانستند «نماد هویت ناب داستان ایرانی» باشند و با نوشتن «آثارِ ماندگارِ بیش تر» باعث سرفرازی سرزمین مان بمانند، یا از ایران رانده شده اند، یا «خانه نشینِ قلم شکسته ی ممنوع الکار» شده اند، یا به خودکشی واداشته شده اند، یا روح شان را فروخته اند در ازای صِلِه های دولتی و روشنفکرنمایانه یی که هنوز می گیرند؟»
چرا هیچ کس تا حالا نپرسیده «عجیب نیست که وقتی تصمیم گرفته می شود همه باید «رمان ژانر» بنویسند تا «تفکرِ پرسشگری» و «نویسنده ی متفکرِ ناقد» وجود نداشته باشد، این «رانش ها» و «خذف های هویتی» و «خودکشی ها» رخ می دهند؟ عجیب نیست «کورش اسدی» و «شیوا ارسطوییِ» متفاوت نویسی که آگاهانه و مصرانه نرفته اند «رمان ژانر» بنویسند، درست وقتی دست به خودکشی می زنند که فرمانِ علنیِ «ژانرنویسی» و فرمانِ غیرعلنیِ «حذفِ نویسندگانِ مستقلِ متفکرِ ژانرننویس» صادر شده و قرار است سرشان را با پنبه بِبُرَّند؟»
(شرحش را در دلنوشته ی «شیوا ارسطویی را ما کشتیم» در ایسنا و در متن «بیاییم جنایتکار ادبی را محاکمه کنیم» در خبرآنلاین نوشته ام)
اگرخیلی ها یادشان رفته، خیلی های دیگرمان یادشان هست که با کورش اسدی چه کردند. تیراژ کتاب هاش را کم انگاشتند، آثارش را نقد نشدنی و کم مخاطب جلوه دادند، شخصیتش را «عاصی، عصبی، مهاجم، نقدناپذیر، دیوانه، و تنهاترین آدم دنیا» تصویر کردند - همان کاری که با غزاله علیزاده و شیوا ارسطویی کردند – و در «محفل ها و رسانه های مثلا روشنفکریِ بابِ طبعِ خودشان» برداشتند به او «حُقنه» کردند که عمرش را تلف کرده با نوشتن رمان آخرش «کوچه ی ابرهای گمشده».
کورش اسدی و شیوا ارسطویی درست چند روز بعد از این «نقدهای کوبنده یی» خودکشی کردند که به هر دوشان با «دانایی کامل» قبولانده شده بود عمرشان را بیهوده در «داستان های متفاوت متفکر شان» هدر داده اند.
آیا آن بی گناهانی را که از ایران رانده شدند هنوز یادتان هست؟ «عباس معروفی»، «شهریار مندنی پور»، «رضا قاسمی»، «منیرو روانی پور»، «یعقوب یادعلی» و دیگران را می گویم. این شعاری که چند سالی است سر زبان ها افتاده که«هر کی نمی تونه این وضع رو تحمل کنه بذاره از ایران بره»، دهه ها پیش اجرا شده بود با «راندن داستان نویسان و شاعران و سینماگران مستقلی که تفکرشان را به هیچ باند قدرتی نفروختند».
آیا کسی نیست بپرسد «اگر اندیشه شان «الحادی و حذف شدنی» است، اگر حضورشان در ایران تحمل نشدنی است، پس چرا آثارشان با این «تیراژهای مهار نشدنی» قابل چاپند و فروختنی؟ کدامش را باور کنیم؟ این که خودشان ملحدند؟ یا این که کتاب هاشان را هر کسی حق دارد چاپ کند و میلیاردر شود؟ کی ها دارند پنهانی «حذف فیزیکی» می شوند؟ کی ها دارند از این حذف فیزیکیِ آن ها «بهره های ادبی و مالی ابدی» می برند؟»
یعنی کسی نیست بیاید به مردم ایران بگوید «اگر می دانید «حق حضور و حق نوشتن» و «حق انتفاع از این حضور و از این نوشتن» را از «داستان نویس تبعیدی» تان گرفته اند، پس چرا می روید کتاب هاشان را از بازار نشر ایران می خرید، تا جیبِ «سودجویانِ فرصت طلبِ روشنفکرنمایِ مثلا اهل فرهنگ» را با میلیاردها تومان پول پر کنید؟ آیا مطمئنید در قراردادهاشان «حق تألیف واقعی» شان لحاظ شده است؟ آیا مطمئنید همین «حق تألیف ناچیز» را به دست شان می رسانند؟ آیا به ذهن تان خطور نکرده بیایید مطالبه کنید که «بگذارید نویسندگانِ متفکرِ پرفروش مان خودشان به ایران بیایند، خودشان بردارند کتاب هاشان را چاپ کنند، خودشان از پول چاپ شان بهره مند بشوند؟» مگر آن ها آدم کشته اند، یا میلیاردها پول به یغما برده اند، یا تروریستی چیزی هستند، که حضورشان این قدر تحمل نشدنی است؟ اگر «تروریست تفکر» اند، پس چرا حاصل تفکرشان، حتا آن هایی را که در تبعید نوشته اند، دارند با این «تیراژهای زیاد حیرت انگیز» در ایران چاپ و فروخته می شوند؟ اگر «تروریست تفکر» اند، پس چرا این روزها دارند در دل مردم ایران بیش تر از همیشه جا باز می کنند؟ عباس معروفی اگر رانده شد، اگر فهمید تنهاترین نویسنده ی دنیاست که فقط خودش برای خودش باقی مانده، اگر روز و شبش را «قربانی خلق داستان ایرانی متفکر» کرد، اگر غمباد گرفت و از درون منفجر شد، حالا بیش تر از همیشه زنده است، چرا که این روزها عادت کرده ایم به خودمان بگوییم «او در دل مان جاودانه است، هر چند دیگران بیش تر از خودش از حضورش در ایران منتفع شده اند.»
(شرحش را در مقاله ی «بهره کشی نوین از نویسنده در عصر ناشر سالاری در روزنامه ی اعتماد نوشته ام)
تازگی ها هیچ دقت کرده اید، از بعد از خودکشی شیوا ارسطویی، و از بعد از این که فهمیدیم او «قربانی مکر و حسد و توطئه یِ خودی هایِ خودفروشی» شده که خودشان را «نویسنده و منتقد و ناشر متفکر» می دانند...
Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео mp4
-
Информация по загрузке: