قاضی بست I تاریخ بیهقی اثر ابوالفضل بیهقی
Автор: ضمیر چنارانی
Загружено: 2025-01-05
Просмотров: 507
روز دوشنبه امیر مسعود شبگیر برنشست و به کران رود هیرمند رفت . با باران و سوزان و خدم و حشم و ندیمان و مطربان و تا چاشتگاه به صید. مشغول بودند پس به کران آب فرود آمدند.
و خیمه ها و شراع ها زده بودند
از فضای آمده پس از نماز امیر کشتی های بخواست و ناوی ده بیاوردند یکی بزرگ تر ، از جهت نشست او و جامه ها افکندند ،
و از هر دستی مردم در کشتی های دیگر
ناگاه آن دیدند که چون آل نیرو کرده بود و کشتی پر شده ، نشستن. و دریدن گرفت. که غرقه نخواست شد ، بانگ هزاهز و غریو برخاست.
نیک کوفته شد ، پای راست افکار شد چنانکه یک دنوال پوست و گوشت بگسست.
اما ایزد رحمت کرد پس از نمودن قدرت
و امیر از آن جهان آمده به خیمه فرود آمد و جامه بگردانید و تر و تباه شده بود و بر نشست. و به کوشک آمد
و آن صدقه دادند که آن را اندازه نبود. و دیگر روز امیر نامه ها فرمود به غزنین و جمله. مملکت و بر این حادثه بزرگ و صعب که افتاد و سلامت به آن مقرون شد مثال داد
تا هزار هزار درم به غزنین و دو هزار هزار درم به دیگر ممالک به مسنحقان و درویشان دهند شکر این. را که نبشته آمد و به توقیع مؤکد گشت و مبشران برفتند
و روز پنجشنبه امیر مسعود تب کرد آبی سوزان با سردرد شدید و سرامیک افتاد که بار نتوانست داد
و تا این عارضه افتاده بود بونصر مشکات نامه های رسیده را به خط خویش نکته بیرون می آورد چیزی که در. او کراهیتی نبود
به دست من و من به آغاحی خادم می دادم ، و خیر خیر جواب می آوردم و امیر را هیچ ندیدنی
نامه ها آمد از پسران علی تکین
ای بوالفضل تو را امیر بخواند
بیافتم خانه تاریک کرده و پرده کتان آویخته و تر کرده و بسیار شاخه ها آویخته تاس های بزرگ پر یخ بر زبر آن
امیر را یافتم بر زبر نشسته پیراهن توری مخنقه در گردن عقدی همه کافور. و بوالعلای طبیب آانجا زیر تخت نشسته دیدم
گفت : بونصر را بگوی امروز پرستم و این دو سه روز بار داده آید
و این مرد بزرگ و دبیر کافی به نشاط قلم در نهاد تا نزدیک نماز پیشین ، خیلتاشان و سوار گسیل کرده
و ببردم و راه یافتم و برسانیدم و امیر بخواند و گفت : نیک آمد
در هر کیسه هزار مثقال زر پاره است.
بونصر را بگوی که این زرها ست که پدر ما از غزوه هندوستان آورده است و بتوان زرین شکسته و بگداخته و پاره کرده و حلال تر مال هاست. حلال بی شباهت باشد.
می شنویم که قاضی بست ، بوالحسن طولانی و پسرش بوبکر سخت تنگ دست اند و از مس چیزی نستانند و اندک مایه ضیعتی دارند
و فراخ تر بتوانند زیست ، و شنوده ام که ابوالحسن و پسرش وقت باشد که به ده درم درمانده اند
گفتار :این ثبت فخر است پذیرفتم و بازدادم که مرا به کار نیست
و قیامت سخت نزدیک است حساب آن نتوانم داد
و نگویم که مرا سخت دربایست نیست. اما چون به آنچه دارم و اندک است قانعم وزر و وبال این چه به کار آید
بونصر گفت :سبحان الله ، زری که سلطان محمود به غزو از بتخانه ها به شمشیر نیاورده و بتوان شکسته و پاره کرده و آن را امیرالمومنین می روا دارد ستدن ، آن قاضی همی نستانند
گفت :زندگانی خداوند دراز باد ، حال خلیفه دیگر است.
که او خداوند ولایت است و خواجه با امیر در غزوها بوده است و من نبوده ام و بر من پوشیده است که آن غزو ها بر طریق سنت مصطفی هست یا نه
زندگانی خواجه عمید دراز باد
علی ای حال من نیز فرزند این پدرم که این سخن گفت
من هم از حساب و توقف و پرسش قیامت بترسم
و آنچه دارم از اندک مایه حطام دنیا حلال است و کفایت
بونصر گفت : لله درکما ، بزرگا که شما دو تنیده
و دیگر روز رفعتی نوشت و زر باز فرستاد
_______________
#قاضی_بست #ابوالفضل_بیهقی #ضمیر_چنارانی #دکتر_جعفر_محمدی #تاریخ_مسعودی
Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео mp4
-
Информация по загрузке: