نویسندگی و چیرگی بر تاریکی
Автор: چهارچشمه
Загружено: 2025-02-17
Просмотров: 158
مارگارت اتوود، نویسنده نامدار کانادایی و خالق آثار مشهوری همچون «سرگذشت ندیمه»، «چهره پنهان» و «آدمکش کور»، در کتابی با عنوان «مذاکره با مردگان» از انگیزههای نویسندگی و رسالت نویسندگان سخن میگوید. این کتاب تلاشی است برای پاسخ به پرسشهایی درباره سرشت حرفه نویسندگی و سهمی که نویسندگان در خلق ماهیت این حرفه دارند. پرسشهایی نظیر اینکه نویسنده حقیقی کیست و قرار است چه نقشی در جامعه ایفا کند؟ به سبب حرفهای که برگزیده چه مسئولیتهایی بر عهده دارد؟ آیا نویسنده فقط راوی زندگی است آن گونه که هست یا خالق صورت تازهای از آن و به شکلی که فکر میکند باید باشد؟ آیا خادم و ستایشگر هنر زمانه خویش است یا منتقد دلسوزی برایش؟ آیا نویسنده زنده است تا روایت کند یا روایت میکند تا زنده بماند؟ آیا قرار است کنشکری فعال در میانه میدان زندگی باشد یا ناظری بیطرف که در ساحل سلامت به تماشای رنج دیگران نشسته است؟ رابطه نویسنده با زبان چگونه است؟ نویسنده چه مسئولیتی در برابر زبان دارد؟ آیا زبان در خدمت نویسنده است یا نویسنده در خدمت زبان؟ و پرسشهایی از این دست. این کتاب که مجموعهای از شش سخنرانی اتوود درباره تجربه نویسندگی اوست بیش از آنکه به فنون نویسندگی بپردازد درباره «تجربۀ زیستهاش» در این عرصه است. درباره این که نویسنده چگونه میتواند به زندگی و کار خویش معنا ببخشد. در این مقاله ابتدا به فهرستی اشاره میکنم که اتوود در مقدمه این کتاب از انگیزههای نویسندگان فراهم آورده و در پایان به وجوهی از نقشی میپردازم که او برای خویش در قلمرو نویسندگی برگزیده است: تلاشی بیوقفه برای چیرگی بر تاریکی.
فهرستی ناتمام از انگیزههای نویسندگان
انگیزههای نوشتن بسیارند. زمانی که نویسنده قلم به دست میگیرد گاه از انگیزه خویش آگاه است و گاه از آن بیخبر. البته حتی زمانی که میداند برای چه و با چه هدفی مینویسد، همیشه این احتمال وجود دارد که ناخواسته خود را فریب داده باشد. زیرا انگیزههای نوشتن در نهانخانه قلبش پنهان است و فقط میتواند به کمک «تفکر تاملی» و واکاوی عمیق ذهن و ضمیر خویش به آن دست یابد. اتوود با مرور خاطراتش و آنچه از همکارانش شنیده است به تعدادی از این انگیزهها اشاره میکند. مثلاً میگوید: نویسنده مینویسد تا جهان را آن گونه که هست به تصویر بکشد و گذشته را پیش از آنکه فراموش شود به ثبت برساند. افزون بر این، نویسنده به بازخوانی و یادآوری گذشتهای هم که از یادها رفته میپردازد. در اینجا هدف نوشتن بیشتر از هر چیز به خاطر سپردن و به خاطر آوردن است. آنگاه که نویسنده با هدف پیکار با فراموشی مینویسد. زیرا فراموشی در کمین ما نشسته تا رخدادها و روایتها را به عدم بسپارد. نویسنده در این پیکار نقش پاسداری از خاطرههای جمعی را بر عهده دارد، پیش از آنکه به دست فراموشی سپرده شوند. میلان کوندرا، نویسنده نامدار چک، در اثری با عنوان «کتاب خنده و فراموشی» به اهمیت این موضوع پرداخته است. به باور او هویت فردی و جمعی ما بیش از هر چیز وابسته به حافظه فردی و جمعی ماست و فراموشی یکی از نشانههای مرگ است و انسان بدون حافظه و خاطره هویتی ندارد.
گاهی هدف نویسنده تا حدودی جنبه فردی پیدا میکند. مینویسد تا دیگران او را به یاد بسپارند و نام و خاطرهاش فراموش نشود. نوعی تلاش برای جاودانگی نمادین. امیدوار است اثرش پس از مرگ باقی بماند و این تسلای خاطری برای اوست. البته فردیت نویسنده در دنیای معاصر اهمیت بیشتری یافته است و از قضا در گذشته روال دیگری حاکم بوده به نحوی که گاه - به دلایل مختلف - نویسندگان و هنرمندان ترجیح میدادند گمنام باقی بمانند. در نتیجه تلاش میکردند نامشان را به شیوههای گوناگون نظیر استفاده از اسم مستعار پنهان کند.
گاهی نویسنده با هدف توصیف و تحسین جلوههایی از هستی مینویسد. حیرت و شگفتی نخستین گام در این مسیر است و موفقیت در آن بیش از هر چیز نیازمند تمرین در دیدن و شنیدن است. نیازمند آشناییزدایی از امور آشناست. زمانی که نویسنده موفق میشود خود را از قید و بندهای ذهنی و سوگیریهای شناختی برهاند و مشتاقانه و آزادانه به نظارۀ جهان بنشیند و سعی کند آن را همان گونه که هست ببیند. نه آن گونه که از منظر فرهنگی و تاریخی او به نظر میرسد. گاهی هم انگیزه نویسنده سرگرم کردن خواننده است تا در اوقات فراغتش لذت ناب خواندن را تجربه کند و این خود رسالت بزرگی است. ایتالو کالوینو در کتاب «چرا باید کلاسیکها را خواند» مارک تواین را در زمره نویسندگان بزرگی معرفی میکند که به نقش خود به عنوان نویسندهای که مردم را خطاب قرار میدهند آگاه بوده و به آن افتخار میکرده است. (ص. 151).
گاه نویسنده صدایی میشود برای همه آنهایی که صدایشان به گوش کسی نمیرسد. آنان که به دلایل مختلف به حاشیه رانده شدهاند. ماریو بارگاس یوسا، در کتابی با عنوان «چرا ادبیات» مینویسد: «هیچ چیز بهتر از ادبیات به ما نمیآموزد که تفاوتهای قومی و فرهنگی را نشانه غنای میراث آدمی بشماریم و این تفاوتها را که تجلی قدرت آفرینش چندوجهی آدمی است بزرگ بدانیم» (ص. 14).
گاهی نویسنده با هدف انتقام مینویسد. انتقام از خود، از دیگران، از جامعه. انتقام از دشمنان آزادی که مروج سکوت و سکون هستند. نویسنده بار این سکوت را فروتنانه بر دوش میکشد تا آن دم که دیگر چارهای جز گفتن و نوشتن ندارد. زیرا رنجهایش به حدی میرسد که نیک میداند اگر با نوشتن خود را تسکین ندهد به زودی خواهد مرد. پس مینویسد که دوام بیاورد و زنده بماند. برای نویسندهای که به این مرحله رسیده نوشتن نوعی خطرپذیری هم محسوب میشود و استقبال از این خطر به معنای زنده بودن اوست. زیرا ما تا زمانی که جرات خطر کردن داریم واقعاً زندهایم. به این ترتیب نویسنده به استقبال خطر میرود تا باور کند هنوز جان در بدن دارد. حتی اگر ناگزیر به پرداخت تاوان سنگینی باشد.

Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео mp4
-
Информация по загрузке: