نمایشنامهای که به حقیقت تبدیل شد: کارخانه رُباتسازی روسوم
Автор: deep stories
Загружено: 2025-09-27
Просмотров: 5255
پنج سال بعد از اینکه فرانتس کافکا داستان مسخ رو نوشت، یک نویسنده باز هم اهل کشورِ چک، به اسمِ کارِل چاپِک، یک شخصیتی میسازه و اسمش رو میذاره روبات. روبات یک کلمهای بود که از روبوتا میومد. کلمهای در زبان چک به معنای بیگاری یا کار کردنِ بدونِ مزد.
:music by
@incompetech_kmac Kevin MacLeod
@ScottBuckley
under Creative Commons Attribution: https://creativecommons.org/licenses/...
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرحهای استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
[email protected]
ـــــــــــــ
کلمه ربات برای اولین بار در این نمایشنامه اومد
چاپک تحت تاثیر داستانِ مسخ کافکا قرار گرفته بود. در داستان کافکا انسان مسخ میشه. انسان از جهان اطرافش دلسرد میشه و در نهایت به شکل یک سوسک غولپیکر در میاد. اما مسخ شدن در داستانِ چاپک فرق داره. انسانِ داستانِ چاپک دیگه به شکل حشره در نمیاد، بلکه شبیه به یک موجودِ ماشینی میشه. تبدیل میشه به یک انسان مصنوعی که کاملا در اختیار افراد قدرتمند قرار داره و این افراد مدام ازش بیگاری میکشن
کارِل چاپِک تو سال 1920 یک نمایشنامهای مینویسه به اسمِ ( کارخانه ربات سازیِ روسوم ) این نمایشنامه در چهار پرده نوشته شده بود. به قدری هم معروف میشه که ظرف سه سال به سی زبان دنیا ترجمهش میکنن. به قول معروف یک شبه رهِ صد ساله رو طی میکنه. این داستان به فارسی هم ترجمه شد که عنوانش هست : آدمهای ماشینی.
درسته که این نمایشنامه یک موفقیت تجاری بود و در ادبیات هم تاثیر زیادی گذاشت ولی هنوز که هنوزه بزرگترین دستآوردش به وجود آوردنِ کلمه ربات بود. خودِ چاپک، نویسنده کتاب میگه که این کلمه رو برادرش بهش پیشنهاد داده بود. یوزف چاپِک که اون هم یک هنرمند و نقاش بود.
تصویری که ما از رباتهای پیشرفتهی امروزی داریم ، خیلی با اولین ربات فرق داره. رباتی که در داستان داریم در واقع نمادی از یک برده ست. اونها اصلا از فلز ساخته نشده بودن بلکه کاملا انسان هستند. اما انسانهای مصنوعی. توی نمایشنامه اینطور اومده که برای ساختن رباتها از یک خمیری استفاده شده که پوست و گوشتشون رو با همین خمیر میسازن.
حتی یک کارخونهای تاسیس میکنن و توی این کارخونه، استخوانهای رباتها رو تولید میکنن. به قدری این رباتها شبیه به انسان بودن که گاهی اوقات آدمهای واقعی، این رباتها رو با انسان اشتباه میگیرن.
رباتهای فلزی که امروزه داریم میبینیم بر میگرده به سال 1928 ، یعنی هشت سال بعد از نوشتن این داستان. در اون سال دو تا مهندس انگلیسی با الهام از همین نمایشنامه اومدن و نمونه واقعی ربات رو ساختن. اسمش رو هم گذاشتن اریک. از این ربات عکسهای زیادی الان موجود نیست ولی تو همون چند تا عکسی که ازش هست، معلومه که خیلی موردِ استقبال مردم قرار گرفته بود. روی بدنِ ربات نوشته بودن: آر یو آر . که در اصل مخففِ اسمِ همین نمایشنامه بود. از اینجا به بعد، رباتهای واقعی واردِ دنیای ما شدن.
حالا داستانِ امروزِ ما در موردِ چیه؟
داستانِ اصلی از جایی شروع میشه که هِلِنا دخترِ رئیس جمهورِ یک کشورِ قدرتمند، پاش به این کارخونه باز میشه، یعنی کارخونهی ربات سازی. هلنا اعتقاد داشت این رباتها میتونن روح داشته باشن و نباید ازشون بیگاری کشید. آقای دومین که رئیس کارخونه بود با تفکراتِ هلنا مخالفت میکنه. هلنا وقتی میبینه رئیس یک چنین اجازهای بهش نمیده، از هدفش دلسرد میشه.
حالا هدف از ساخت این رباتها اصلا چی بود؟ چرا داشتن ربات تولید میکردن؟ هدفش اقتصادی بود. این رباتها ارزون بودن و بسیار کارآمد. جوریکه وقتی این رباتها تولید شدن خیلی سریع به سراسر جهان صادرشون کردن. کارهای سخت و تکراری توسط این رباتها انجام میشد.
ولی این وسط یک اتفاق جالبی میوفته. اتفاق این بود که آقای دومین، یعنی رئیس کارخونه، عاشقِ هلنا میشه. هلنا علاقهای به دومین نداشت ولی آقای دومین، هلنا رو مجبور میکنه تا با هم نامزد کنن. در اینجا پرده اول نمایشنامه به پایان میرسه
در پرده دوم، ما به ده سال بعد میریم. دنیا خیلی عوض شده. آدمها زیاد بچه به دنیا نمیارن و اقتصاد کلا به رباتها بستگی داره. هلنا از این وضعیت بسیار ناراحته. اون احساس میکنه یا این رباتها باید مثل انسان روح داشته باشن یا بهتره که بیشتر از این تولید نشن
اون خیلی اتفاقی به فرمولِ تولید رباتها دست پیدا میکنه و این فرمول رو میسوزونه. هلنا حس میکرد با این کارش جهان رو نجات داده. اما در همین لحظه خبرِ عجیبی پخش میشه
خبر میرسه که رباتها در سراسر جهان شورش کردن. رباتها به رهبری یک رباتِ پیشرفته دست به این شوروش میزنن. این شورش به خودِ کارخونهی ربات سازی میرسه و انسانهایی که هنوز اونجا حضور داشتن، اسیر رباتها میشن
مهندسا به دنبالِ فرمول ساختِ ربات میرن تا حدالقل این شورش رو کنترل کنن. اما چیزی پیدا نمیکنن. اینجا هلنا میاد و اعتراف میکنه که فرمول رو سوزونده
بین انسانها اختلاف میافته که چه چیزی باعث شد تا کار به اینجا بکشه . هر کسی اون یکی رو مقصر میدونست. ولی دیگه کار از کار گذشته بود. رباتها به انسانها حمله میکنن و تمامی اونها رو میکشن
اما یکی از انسانها رو زنده میذارن. این فرد سرکارگرِ کارخونه بود. رباتها اعتقاد داشتن، اون تنها انسانی بود که با دستهاش کار میکرد. به همین دلیل رباتها باهاش احساسِ نزدیکی میکردن
رباتها یک دولتی تشکیل میدن. اوایل خیلی خوشحال بودن ولی بعد از یه مدتی میبینن که بعضی از رباتها دارن از کار میافتن و امکان تولیدِ مثلشون وجود نداره. اونا ترسیدن که نکنه نسلشون منقرض بشه. تنها چیزی که میتونست نجاتشون بده یک انسان بود
Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео mp4
-
Информация по загрузке: