چرا ارنست همینگوی خودکشی کرد؟
Автор: deep stories
Загружено: 2025-08-25
Просмотров: 15869
مورد عجیب ارنست هِمینگوی؛
چرا خالق پیرمرد و دریا خودکشی کرد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
:music by
@incompetech_kmac Kevin MacLeod
@ScottBuckley
under Creative Commons Attribution: https://creativecommons.org/licenses/...
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرحهای استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
[email protected]
ــــــــــــــــــــــــــ
آلبر کامو، نویسنده و متفکر فرانوسوی، کتابی داره به اسم افسانه ی سیزیف. قبلاً توی یکی از اپیزودها درباره ی اسطوره ی سیزیف صحبت کردیم. یکی از مهم ترین چیزایی که آلبر کامو توی کتاب افسانه ی سیزیف درباره ی اون صحبت می کنه، بحث خودکشیه، پدیده ی رایج جوامع مدرن. آلبر کامو میگه:
«تنها یک مسئله ی جدی فلسفی وجود دارد و آن هم خودکشی است. داوری درباره ی اینکه زندگی ارزش زیستن دارد یا نه، در حقیقت همان پاسخ دادن به پرسش بنیادی فلسفه است.»
اینجا می خوایم درباره ی یه خودکشی خاص صحبت کنیم، درباره ی نویسنده ای که در اواج شهرت و محبوبیت به شکل ناباورانه ای خودکشی کرد: ارنست هِمینگوی.
ارنست همینگوی شاید نیازی به معرفی نداشته باشه اما بد نیست یه مقدمه ی کوتاه درباره ی زندگیش بگیم.
ارنست میلر همینگوی در 21 ژوییه ی 1899 در اُوک پارک ، در ایالت ایلِنُی متولد شد، که منطقه ای مرفه نشین در حومه ی غربی شیکاگو بود. پدرش پزشک بود و مادرش موسیقیدان. والدینش از افراد تحصیل کرده و محافظه کار منطقه ی اُوک پارک بودند. ارنست دومین فرزند از شش فرزند این خانواده بود و اولین فرزندِ پسرِ اونها. میشه تصور کرد که متولد شدن و بزرگ شدن در خانواده ای مرفه چه مزایایی برای ارنست داشت: مثل اینکه مادرش با اصرار می خواست به اون نواختن ویولونسل رو یاد بده، یا اینکه پدر ارنست مواقعی که خانواده رو به ویلای تابستونی خودشون می برد مهارتهایی مثل شکارکردن، ماهیگیری، اردو زدن در جنگلها و کنار دریاچه ها رو بهش یاد میداد. این تجربیات بعدها جزوی از زندگی و ادبیات اون شد.
بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان کارش رو به عنوان خبرنگار توی یه روزنامه شروع کرد. با شروع جنگ جهانی اول، همینگوی سعی کرد به نیروهای ایالات متحده ملحق بشه ولی به دلیل ضعف بینایی پذیرفته نشد و در نهایت جذب نیروهای صلیب سرخ آمریکا شد و به ایتالیا رفت . در اونجا توی صلیب سرخ آمریکا مشغول به کار شد. همون دوران مجروح شد و در دوران نقاهت عاشق پرستاری به نام اگنس شد که هفت سال از خودش بزرگتر بود. کاراکتر کاترین بارکلی در رمان وداع با اسحه الهام گرفته از اگنس بود. وقتی که ارنست سال 1919 به ایالات متحده برگشت فکر می کرد که اگنس بزودی باهاش ازدواج می کنه اما در عوض نامه ای از اگنس دریافت کرد که خبر می داد اون با یه افسر ایتالیایی ازدواج کرده. این عشق ناکام تأثیر عمیقی روی همینگوی گذاشت. تا جایی که در روابط بعدی یک الگوی تکرارشونده داشت: پیش از اونکه همسرش اون رو ترک کنه، همینگوی اون رو ترک می کرد. چیزی شبیه الگوی زندگی کاراکترِ هَری در داستان برف های کیلیمانجارو.
خلاصه اینکه بعد از جنگ، ارنست همینگوی همون حرفه ی خبرنگاری رو ادامه داد و بعد از یه مدت با دختری به اسم هَدلی ریچاردسُون آشنا شد و با اون ازدواج کرد . بعد با هم برای زندگی به پاریس رفتن. توی پاریس همینگوی با نویسندگان مشهوری آشنا میشه مثل اِزرا پاوند ، جیمز جُویس و گِرترود اِستاین . علاوه بر اون با هنرمندانی آشنا میشه مثل پابلو پیکاسو، خوان میرُو و...در واقع فضایی که اون زمان همینگوی توش زندگی می کرد همون چیزیه که توی فیلم نیمه شب در پاریس می دیدیم.
پس تا اینجای داستان، یعنی حول و حوش بیست سالگی به ارنست همینگوی بد نگذشته.
همینگوی به تدریج شروع کرد به نوشتن داستان کوتاه و بعد از آشنایی و رفاقت با اسکات فیتز جرالد و خوندن کتاب گتسبی بزرگ که به تازگی متشر شده بود. بعد از خوندن این تصمیم گرفت یه رمان بنویسه. بعد از مدتی اولین رمانش رو نوشت. رمانی به نام: خورشید همچنان می دَمَد. توی همین ایام با زن دیگه-ای به اسم پولین فایفِر آشنا شد، همسرش هَدلی ازین ماجرا مطلع شد و کارشون به طلاق کشید و کمی بعد هم با فایفِر ازدواج کرد. بعد از اون رمان «وداع با اسلحه» رو نوشت. وداع با اسلحه سال 1929 منتشر شد و در عرض چهار ماه بیش از هشتاد هزار نسخه ازش به فروش رسید. همینگوی توی یه مصاحبه گفته بود: صفحه ی آخر این رمان رو 39 بار نوشته و بار چهلم از نوشته ی خودش رضایت پیدا کرده
خلاصه، همون حوالی یه اتفاق دیگه هم افتاد. پدر همینگوی خودکشی کرد. همینگوی در این ارتباط برای همسر سابقش نوشت: من هم احتمالاً راه او را می روم
از این نقطه تا سال 1952 زندگی همینگوی پر از فراز و نشیب بود؛ از طلاق ها و ازدواج های متعدد تا نوشتن رمان هایی که باعث شهرتش شدن و مورد ستایش قرار گرفتن مثل «پیرمرد و دریا» یا « این ناقوس مرگ کیست؟» و در بعضی موارد مورد نقد قرار گرفتن مثل رمان «داشتن و نداشتن»
اون بعد از مدتی از پولین فایفر هم جدا شد و با روزنامه نگاری به نام مارتا ازدواج کرد، بعد از مارتا هم در روزهای پایانی زندگی با روزنامه نگاری به نام ماری وِلش ازدواج کرد
به مدت پنج دهه روزنامه نگارانِ ادبی، روان شناسان و زندگینامه نویسان تلاش کردن که کشف کنن چرا ارنست همینگوی توی خونه ش در آیداهو، در حالی که همسرش خواب بود با شلیک گلوله به زندگی خودش خاتمه داد. اما در سال 2011 در روز 2 ژوئیه، یعنی بعد از پنجاه سال، نیویورک تایمز یادداشتی رو درباره ی خودکشی همینگوی منتشر کرد
Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео mp4
-
Информация по загрузке: