شاهنامه، داستان شصت و نه، جادوی پیران و گرفتار شدن ایرانیان
Автор: Javad Shirgholami
Загружено: 2025-06-09
Просмотров: 46
دیگر روز جنگ آغاز شد.
هومان ویسه بر اسبی چون عقاب نشست و به لشگر ایران تاخت، توس پیش رفت و خروشید
بهومان چنین گفت کای شوربخت
ز پالیز کین برنیامد درخت
نمودم بارژنگ یک دست برد
که بود از شما نامبردار و گرد
تو اکنون همانا بکین آمدی
که با خشت بر پشت زین آمدی
بجان و سر شاه ایران سپاه
که بیجوشن و گرز و رومی کلاه
بجنگ تو آیم بسان پلنگ
که از کوه یازد بنخچیر چنگ
ببینی تو پیکار مردان مرد
چو آورد گیرم بدشت نبرد
هومان سخنانی به فریب گفت:
دلیران لشکر ندارند شرم
نجوشد یکی را برگ خون گرم
که پیکار ایشان سپهبد کند
برزم اندرون دستشان بد کند
کجا بیژن و گیو آزادگان
جهانگیر گودرز کشوادگان
تو گر پهلوانی ز قلب سپاه
چرا آمدستی بدین رزمگاه
خردمند بیگانه خواند ترا
هشیوار دیوانه خواند ترا
طوس نیز هومان را پند داد که تو چرا به جنگ آمدهای؟ تو هم ده ها پهلوان دیگر در لشگر داری. شاهنشاه ایران به من پند داده که هرگز به پیران گزندی نرسانم. چون او نیکی بسیار به کیخسرو کرده است. تو هم برادر پیران هستی. برگرد و دیگران را به جنگ بفرست.
در میانهی این گفتگو، گیو آمد و به طوس گفت چه میکنی سپهبد! چرا با این فریبکار گفتگو میکنی! او تنها زبان شمشیر را میفهمد.
چو بشنید هومان برآشفت سخت
چنین گفت با گیو بیدار بخت
ایا گم شده بخت آزادگان
که گم باد گودرز کشوادگان
فراوان مرا دیدهای روز جنگ
به آوردگه تیغ هندی بچنگ
کس از تخم کشواد جنگی نماند
که منشور تیغ مرا برنخواند
ترا بخت چون روی آهرمنست
بخان تو تا جاودان شیونست
به اینجا که رسید نبرد سپهبد ایران و پهلوان توران آغاز شد.
گرفتند هر دو عمود گران
همی حمله برد آن برین این بران
ازان چاک چاک عمود گران
سرانشان چو سندان آهنگران
بابر اندرون بانگ پولاد خاست
بدریای شهد اندرون باد خاست
خم آورد رویین عمود گران
شد آهن به کردار چاچی کمان
تو گفتی که سنگ است سر زیر ترگ
سیه شد ز زخم یلان روی مرگ
گرفتند شمشیر هندی بچنگ
فرو ریخت آتش ز پولاد و سنگ
ز نیروی گردنکشان تیغ تیز
خم آورد و در زخم شد ریز ریز
همه کام پرخاک و پر خاک سر
گرفتند هر دو دوال کمر
ز نیروی گردان گران شد رکیب
یکی را نیامد سر اندر نشیب
کمربند بگسست و هومان بجست
یکی اسپ آسوده را برنشست
سپهبد سوی ترکش آورد چنگ
کمان را بزه کرد و تیر خدنگ
بران نامور تیرباران گرفت
چپ و راست جنگ سواران گرفت
ز پولاد پیکان و پر عقاب
سپر کرد بر پیش روی آفتاب
اسب هومان به تیر طوس کشته شد و افتاد و هومان پیاده و سپر بر سر گریزان بود. تورانیان به یاری او آمدند و راه طوس را بستند و او به نزد پیران رفت.
پیران به برادر گفت
همه پاک ما دل پر از خون بدیم
جز ایزد نداند که ما چون بدیم
هومان آنچه گذشته بود را به برادر گفت و بر آن شدند که شب را بیارامند و روز دیگر جنگ را نو کنند.
روزی آمد و دیگرباره جنگ آغاز شد.
وزان پس گزیدند مردان مرد
که بردشت سازند جای نبرد
گرازه سر گیوگان با نهل
دو گرد گرانمایهٔ شیردل
چو رهام گودرز و فرشیدورد
چو شیدوش و لهاک شد هم نبرد
ابا بیژن گیو کلباد را
که بر هم زدی آتش و باد را
ابا شطرخ نامور گیو را
دو گرد گرانمایهٔ نیو را
چو گودرز و پیران و هومان و طوس
نبد هیچ پیدا درنگ و فسوس
در لشگر توران مرد جادوگری بود به نام بازور. پیران به او فرمان داد که به تیغ کوه برود و برف و سرما بسازد. در نیمهی تیرماه برف بارید و ایرانیان را ناتوان کرد.
وزان پس برآورد هومان غریو
یکی حمله آورد برسان دیو
بکشتند چندان ز ایران سپاه
که دریای خون گشت آوردگاه
در و دشت گشته پر از برف و خون
سواران ایران فتاده نگون
همه دشت کشته ز ایرانیان
تن بیسران سر بیتنان
ایرانیان به یزدان بزرگ پناه بردند و از او یاری خواستند و رهام به امید خدا بر تیغ کوه رفت و به شمشیر دست جادوگر را زد و برف و ابر ناپدید شد. گفتگویی میان توس و گودرز شد که در میدان بمانند یا به کوه پناه ببرند و توس چنین گفت
ازین رزمگه برنگردانم اسپ
مگر خاک جایم بود چون زرسپ
اگر من شوم کشته زین رزمگاه
تو برکش سوی شاه ایران سپاه
کار بر ایرانیان بسیار سخت شد و گروهی پشت به دشمن کردند. طوس گیو را فرمان داد که آنان را به میدان برگرداند. و گیو چنین کرد ولی همچنان کار سخت بود و بسیاری از ایرانیان کشته شدند، شب شده بود و دلیران ایران ناگزیر به کوه پناه بردند.
در خیمه تورانیان
همه شب ز آوای چنگ و رباب
سپه را نیامد بران دشت خواب
و ایرانیان
وزین روی لشکر همه مستمند
پدر بر پسر سوگوار و نژند
فراوان ز گودرزیان خسته بود
بسی کشته بود و بسی بسته بود
چو بشنید گودرز برزد خروش
زمین آمد از بانگ اسپان بجوش
چرا بایدم زنده با پیر سر
بخاک اندر افگنده چندین پسر
توس نیز از آن داغ بسیار گریست و بر آن شدند که کسی را نزد شاهنشاه بفرستند که رخدادها را بگوید و خواستند که رستم و سپاه زابلستان به یاری بیاید که جز آن باشد یک تن از پهلوانان زنده نخواهند ماند.

Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео mp4
-
Информация по загрузке: