یه روز ساده اما پر از حس خوب 😍 | از سگ سر حالم تا شام عدسی با بچه‌ها 🌽🍲

سلام رفقا 🌞
امروز صبح با یه حس خوب از خواب بیدار شدم، رفتم بیرون یه کم باهاتون صحبت کردم درباره حال و روزم. حس می‌کردم بالاخره بعد از یه مدت، یه آرامش خاصی تو دلم پیدا شده… انگار روزی بود که قراره فقط انرژی خوب بیاد سمت من ✨

بعد از اون رفتم خونه، اولین کاری که کردم رفتم سراغ سگ نازنینم 🐶 نشستم کنارش، یه دل سیر باهاش بازی کردم، بعد براش پیت آوردم و غذاش دادم. خیلی دلم خوش شد وقتی دیدم چقدر با ذوق خورد. اون لحظه واقعاً فهمیدم بعضی از خوشبختی‌ها همین چیزای کوچیکن ❤️

بعدش رفتم پیش بچه‌ها، باهم نشستیم ناهار خوردیم و کلی خندیدیم. بعد رفتم خونه خودم و خواستم برای خالق جان چای درست کنم که یهو یادم اومد تو فلاکس چای درست کرده بودم 😅 خندم گرفته بود از فراموشی خودم. همون موقع مادر لیلا هم رفته بود ورامین، و من و خالق گفتیم بریم دنبال ماشین، یه سر زدیم بیرون تا کارامونو انجام بدیم.

وقتی برگشتم، رفتم موتورمو بنزین زدم تا آماده باشه واسه فردا. غروب که شد، هوا خنک و دل‌چسب بود، منم بلال گرفتم و با بچه‌ها نشستیم بلال کرم کردیم، صدای خنده و بوی بلال کل حیاط رو پر کرده بود 😋🔥
آخر شبم با همون حس صمیمی و رفاقت، با بچه‌ها نشستیم عدسی درست کردیم، یه شام ساده ولی از ته دل خوش‌مزه 🍲

امروز برام یه یادآوری بود که خوشبختی توی چیزای گرون و بزرگ نیست… توی همون لحظه‌های کوچیکه که با آدمای خوب، خنده، بوی بلال، و یه استکان چای ساده می‌گذره 🌿

اگه تا آخر ویدیو دیدی، برام یه ❤️ بزار که بدونم هنوز هستی و مثل همیشه کنارمی 🙏
دوستتون دارم رفقا، مرسی که همیشه همراهید 💚