کابوس بیپایان
یادت نره چراغهای اتاقتو روشن کنی!
داستان ترسناک: مسافر شبانهام پا نداشت... | خاطره واقعی یک راننده کامیون از جاده کویر
3 داستان ترسناک | قسمت نهم
داستان ترسناک: مادرم با یک هیولا فرار کرد تا من زنده بمانم (خاطره واقعی)
داستان ترسناک: مسافری که در جاده کویر سوار کردم، پا نداشت | خاطره ترسناک یک راننده کامیون
داستان ترسناک: مردی که هر روز در باران دنبالم میکرد، یک انسان نبود...
3 داستان ترسناک | قسمت هشتم
داستان ترسناک: وقتی معشوقهی جنیِ جدت، سراغ تو میاد... (خاطره ترسناک)
داستان ترسناک: همسایهام داشت بچهام را با جادو میکُشت | داستان واقعی از قدرت چشم زخم!
داستان ترسناک: یک جن در خانهام کمکم میکرد، تا اینکه حسود شد...
3 داستان ترسناک | قسمت هفتم
داستان ترسناک: کابوسهایم واقعی بودند: هر شب از طبقهی پانزدهم سقوط میکردم (خاطره واقعی)
داستان ترسناک: سایهی گربهام روی دیوار، سایهی یک انسان بود | داستان واقعی پیمان من با جن
داستان ترسناک: اون مرد توی آینه، من نبودم! | داستان واقعی مردی که با همزادش روبرو شد!
3 داستان ترسناک | قسمت ششم
داستان ترسناک: قصهی ترسناک پدرم واقعی بود... (کابوسی که در شیفت شب به سراغم آمد)
داستان ترسناک: روح سرگردان در خانهی نوساز ما | خاطره ترسناک از آپارتمانی که روی قبر ساخته شده بود!
داستان ترسناک: پسرم با «او» حرف میزد؛ نمیدانستم خانهام تسخیر شده...
3 داستان ترسناک | قسمت پنجم
داستان ترسناک: در آپارتمان جدیدم تنها نبودم و یک همزاد با من زندگی میکرد!
داستان ترسناک: خاطره ترسناک من از خانهای که جن داشت | وارث یک کابوس شدم
داستان ترسناک: داستان واقعی نفرین کوه "سرسنگ" | بچهای که از خاک برگشت…
3 داستان ترسناک | قسمت چهارم
داستان ترسناک: شبِ عروسی و همزادی که دیدم: داستانی که خواب رو از چشمانت میگیره!
داستان ترسناک: جنزدهترین خانهی ایران؟ ماجرای واقعی در روستای کلات
داستان ترسناک: در خانهی روستایی تنها بودم، تا اینکه فهمیدم او هم آنجاست | خاطره ترسناک
3 داستان ترسناک | قسمت سوم
داستان ترسناک: صندلی سوم | داستان واقعی یک نفرین فراموششده (بر اساس ماجرای واقعی)
داستان ترسناک: خاک آرام» بدون کلیشه و با پایان غافلگیرکننده!
داستان ترسناک: داستان واقعی جن و گنج نفرینشده در دهبرگ
3 داستان ترسناک | قسمت دوم