۱۲-فرخران کندی-ورزقان
Автор: محرم عمی
Загружено: 2025-11-19
Просмотров: 67
#فرخران_کندی_ورزقان
در آن زمستانِ دور، شانزده سال پیش، شبی سرد مرا تا روستای #فرخرانِ ورزقان کشاند؛ شبی که برف
آرام و پیوسته میبارید و سفیدیاش بر زخمهای خاموش آن دیار مرهمی نازک میکشید. کودکان منتظرم بودند؛ با چشمانی روشن و معصوم، بیهیچ ترس و هراسی به سویم میدویدند و از شوق دیدارم میخندیدند. نمیدانستند که همین خندههای کوچکشان، چه آتشی در دل یخزدهام روشن میکرد.
دخترکی در تاریکیِ شب، کنار چشمهی یخگرفته، ظرف میشست؛ دستان کوچکش با آب سرد آشتی نداشتند، اما زندگی اجازه مکث نمیداد. کودکی دیگر، با صدایی که هنوز در گوشم میلرزد، "آیریلیق" خواند؛ و من بیاختیار همراهش شدم، همان شعر را با آواز زمزمه کردم، گویی میخواستم جدایی را از قلب کوچک او پس بگیرم.
در کوچههای خاموش روستا "گئجهلر" را میخواندم که ناگهان سگی هراسان دنبالَم کرد؛ و من میدویدم و زیر لب میخندیدم، میان برف و تاریکی و هراس.
مادری را دیدم با سه دختر معلول؛ زنکی آرام و صبور که با دستهای خستهاش فرش میبافت تا چرخ زندگی بچرخد، هرچند خانهی دیوانهوارشان ترک خورده بود و سقفش با هر باد ناله میکرد. دو گاو داشتند و دو مرغ، و دنیایی کوچک و پررنج که با عشق زنده نگهش میداشتند.
بچههای روستا در خانهای جمع شدند؛ کنار هم نشستند و "بیزیم کَند" را با اجرای من تماشا کردند. چشمانشان برق میزد؛ دنیای کوچکشان برای دقایقی آرام شده بود. در پایان، دست در دست هم، ترانهی "آپاردی سئللر سارانی" را خواندیم… و من، با دلی سنگینتر از برفِ همان شب، روستا را ترک کردم.
حال اما…
نمیدانم آن بچهها اکنون کجای این سرزمیناند.
نمیدانم کدامشان هنوز در روستا ماندهاند، کدامشان کوچ کردهاند، و کدام صداها خاموش شدهاند.
نمیدانم آن کودکانی که روزی با شادی دستانم را گرفتند، امروز در کدام جادهی زندگی قدم میزنند.
تنها چیزی که مانده، همین خاطرههاست؛ قابهایی یخزده در زمان، که برای ما باقی ماندهاند… تصویری محو اما زنده، از روزگاری که دیگر بازنمیگردد.
Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео mp4
-
Информация по загрузке: