Популярное

Музыка Кино и Анимация Автомобили Животные Спорт Путешествия Игры Юмор

Интересные видео

2025 Сериалы Трейлеры Новости Как сделать Видеоуроки Diy своими руками

Топ запросов

смотреть а4 schoolboy runaway турецкий сериал смотреть мультфильмы эдисон
dTub
Скачать

داستان کامل تلخون اثر صمد بهرنگی

Автор: deep stories

Загружено: 2023-12-02

Просмотров: 20954

Описание:

حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
  / deeppodcastiran  
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
:music by
@incompetech_kmac Kevin MacLeod
@ScottBuckley
under Creative Commons Attribution: https://creativecommons.org/licenses/...
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرح‌های استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
[email protected]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تلخون
صمد بهرنگی

روزی روزگاری تاجری بود که هفت دختر داشت به نام¬های: ماه فرنگ، ماه سلطان، ماه خورشید، ماه ببگم، ماه ملوک و ماه لقا. دختر هفتم تلخون نام داشت که شباهتی به هیچ کدم از آن شش دختر نداشت. آن¬ها با بدن¬های گوشتالوشان آب در دهان جوانان محل می¬انداختند. مرد تاجر برای هر کدام از دخترانشان یک شوهر دست و پا کرده بود. شوهران در خانه¬¬ا-ی زندگی می¬کردند که تاجر برای دخترانش خریده بود. شوهرانشان هم اهل کار نبودند فقط در خانه لش می¬کردند و روزی دو ساعت سر کار می¬رفتند. کار خاصی هم نمی¬کردند. به حجره¬ی مرد تاجر سر می¬زدنند و به دفتر حساب و کتاب¬هاب او رسیدگی می¬کردند. بقیه¬ی روز با زنانشان در خانه لش می¬کردند و مشغول خوشگذرانی بودند.
تلخون اما با بقیه فرق داشت. انگار کسی را نمی¬دید یا اگر می¬دید اعتنایی نداشت. لباس¬های معمولی می¬پوشید. اهل ادا و اطوار نبود. پدرش هنوز نتوانسته بود او را شوهر دهد. هیچ وقت هم چیزی از پدرش نمی¬خواست. هرچه پدرش می¬خرید قبول داشت و مخالفتی نمی¬کرد. اگر از او چیزی می¬پرسیدند جواب¬های کوتاه می¬داد. خرمن موهایش را روی کمر می-انداخت و انگار خود را از سرزمینی دیگر می¬دانست یا منتظر کسی یا چیزی بالاتر از چند و چون¬های زندگی سطحی بود.
زندگی بر همین منوال بود تا اینکه یک روز جشن بزرگی پیش آمد. یک روز مانده به جشن، مرد دخترانش را جمع کرد و گفت هر چه می¬خواهید بگویید تا برایتان از شهر بخرم. هر یک از دختران به شکلی که بلد بودند ادا درآوردند و خودشان را برای پدر لوس کردند و چیزی گران قیمت خواستند. تا نوبت به تلخون رسید. تاجر به تلخون گفت تو چه می¬خواهی؟ برقی بی¬سابقه در چشمان تلخون پیدا شد. او گفت هر چه بگویم می¬خری؟ تاجر گفت: بله. هر چه می¬خواهی بگو. تلخون گفت: یک دل و جگر. این را گفت و آرام از جایش بند شد و رفت. تاجر و دخترانش از این خواسته¬ی تلخون حیران مانده بودند.
مرد تاجر به شهر رفت. به بازار رفت و تمام کادوهایی که ببرای دخترانش می¬خواست سفارش داد یا تهیه کرد. دست آخر گفت حالا برم دل و جگر بخرم. رفت به بازاری که می¬دانست آنجا پر از مغازه¬های دل و جگر فروشی¬ست. اما در کمال ناباوری هیچ اثری از دل و جگر فروشی نبود. همه¬ی مغازه¬ها تبدیل به آینه فروشی شده بودند. آینه¬هایی می¬فروختند که یکی را هزار، کوچک را بزرگ، زشت را زیبا و دروغ را راست نشان می¬دادند. با خودش فکر کرد ای کاش تلخون یکی از این آینه¬ها خواسته بود و می¬توانستم راحت برایش بخرم و ببرم.
از هر مغازه¬ای که می¬پرسید چرا این دل و جگر فروشی¬ها بسته¬اند؟ جواب سر بالا می¬شنید. خلاصه اینکه تمام بازار را گشت اما اثری از دل و جگرفروشی پیدا نکرد. مرد تاجر پس از جستجوهای فراوان خسته و نالان کنار یک باغ به دیوار تکیه داد و نشست. ناگهان از داخل باغ صدایی شنید:
-پس همه چیز رو به راه شد و دلی نمونده. نه میشه خریدی نه فروخت.
-نه دخترم. اینجورا هم نیست. اگه بگردی پیدا می¬کنی.
تاجر تا این را شنید از بالای دیوار باغ سرکی کشید. اما دید فقط خرگوش سفیدی در باغ هست که دارد به بچه¬هایش شیر می¬دهد. مرد تاجر که هیچ وقت اینطور عاجز و درمانده نشده بود، راهش را کشید و رفت و رفت. رسید به سر کوچه¬شان اما پیش خودش گفت حالا چه جوابی به دخترم بدهم. آهی پر سوز از ته دل کشید. ناگهان چیزی مرکب از سوز و آتش و دود جلویش ایجاد شد و مرد جوانی روبرویش ظاهر شد. تاجر گفت: تو کی هستی؟
مرد گفت: من آه هستم. چه می¬خواهی؟
تاجر گفت: دل و جگر.
اه گفت. دارم، اما به یک شرط می¬دهم.
تاجر گفت: چه شرطی؟
آه گفت: این که تلخون را به من بدهی.
مرد تاجر گفت: قبول. همین حالا؟
آه گفت: نه! هر وقت خواستم خودم می¬آیم او را می¬برم.
مرد تاجر که فکر نکرد موافقتش با شرط آه چه آخر و عاقبتی خواهد داشت، شرط را پذیرفت و دل و جگر را گرفت و به خانه برد.
مرد تاجر وارد خانه شد. دختران منتظر او بودند. پدر که آمد همه دور سفره نشستند و ناهاری خوردند و پدر هم هدایا را بین آن¬ها تقسیم کرد. تلخون هنوز از پدر نپرسیده بود که آیا دل و جگر گیر آوردی یا نه؟ اما پدر او را صدا زد و دل و جگر را به او داد. تلخون هم دل و جگر را گرفت و از اتاق بیرون رفت. پدر برای دخترانش تعریف کرد که در بازار چه دیده است. او از بازار آینه¬ها فروش¬ها برایشان گفت. در همین حین در خانه را زدند. تلخون با شادابی و چابکی از پنجره بیرون پرید و به سمت در رفت. پدر که حدس می¬زد چه کسی پشت در باشد خودش را به در کوچه رساند. دید که دخترش با جوان بلند بالایی مشغول صحبت کردن است.
جوان گفت: مرا آه فرستاده است که تلخون را ببرم. تلخون انگار این مسئله را از قبل می¬دانست، زیرا وقتی این حرف را شنید حالش تغییری نکرد. پدرش گفت: «من نمی¬توانم این کار را بکنم، من دخترم را نمی¬دهم» جوان با خونسردی گفت: اختیار از دست تو خارج شده است. این کار باید بشود و شرطش با آه را به یاد او آورد. مرد تاجر کمی نرم شد و بهانه¬جویانه گفت: به نظر تو این مسخره نیست که آدم دخترش را دست آدمی بدهد که نه می‌شناسدش نه او را جائی دیده است؟

داستان کامل تلخون اثر صمد بهرنگی

Поделиться в:

Доступные форматы для скачивания:

Скачать видео mp4

  • Информация по загрузке:

Скачать аудио mp3

Похожие видео

داستان دختر سروان : عشقی آتشین در میدان جنگ - اثر آلکساندر پوشکین

داستان دختر سروان : عشقی آتشین در میدان جنگ - اثر آلکساندر پوشکین

گشودن راز مرگ صمد بهرنگی

گشودن راز مرگ صمد بهرنگی

داستان رابعه و بکتاش : اثری از الهی نامه عطار نیشابوری

داستان رابعه و بکتاش : اثری از الهی نامه عطار نیشابوری

تراژدی شاه لیر اثر ویلیام شکسپیر

تراژدی شاه لیر اثر ویلیام شکسپیر

داستان دختر فقیر، سه باغ رنگی و عشقی که شاهزاده را دیوانه کرد| داستان قبل از خواب

داستان دختر فقیر، سه باغ رنگی و عشقی که شاهزاده را دیوانه کرد| داستان قبل از خواب

قیام مردم مرگبارتر از حمله اسراییل برای خامنه‌ای

قیام مردم مرگبارتر از حمله اسراییل برای خامنه‌ای

داستان پیدایش انسان : موجودی که جهان را دگرگون کرد

داستان پیدایش انسان : موجودی که جهان را دگرگون کرد

کتاب صوتی تلخون    صمد بهرنگی

کتاب صوتی تلخون صمد بهرنگی

علت فوت صادق خلخالی چه بود؟ پسرش چه زمانی بازداشت شد؟ دخترش کشف حجاب کرد؟ + صحبت های عجیب خلخالی

علت فوت صادق خلخالی چه بود؟ پسرش چه زمانی بازداشت شد؟ دخترش کشف حجاب کرد؟ + صحبت های عجیب خلخالی

داستان واقعی : بشدت پیشنهاد میشه خان و رییت قدیمی✨

داستان واقعی : بشدت پیشنهاد میشه خان و رییت قدیمی✨

داستانهای هزار و یک شب : برکه‌ی نفرین شده

داستانهای هزار و یک شب : برکه‌ی نفرین شده

گزارش کامل اعتراضات روز سه‌شنبه ۹‌ دی در بازار و دانشگاه!!!

گزارش کامل اعتراضات روز سه‌شنبه ۹‌ دی در بازار و دانشگاه!!!

داستان دختر بدون دست : اثر برادران گریم

داستان دختر بدون دست : اثر برادران گریم

Режим, находящийся между двойственностью военного нападения и общенационального восстания, и неиз...

Режим, находящийся между двойственностью военного нападения и общенационального восстания, и неиз...

تراژدی مده‌آ : داستان زنی که یونان را به هم ریخت - اثر اورپید

تراژدی مده‌آ : داستان زنی که یونان را به هم ریخت - اثر اورپید

سگ ولگرد | داستان کوتاه از صادق هدایت

سگ ولگرد | داستان کوتاه از صادق هدایت

حال همسرمو می گرفتم، حالمو گرفتن...💠تجربه گر: رعنا عباداللهی #عباس_موزون

حال همسرمو می گرفتم، حالمو گرفتن...💠تجربه گر: رعنا عباداللهی #عباس_موزون

آقای تحلیلگر : پس از تهدید ترامپ ، ایران اتمام حجت کرد / امارات متوسل به انصارالله شد

آقای تحلیلگر : پس از تهدید ترامپ ، ایران اتمام حجت کرد / امارات متوسل به انصارالله شد

زندگینامه چارلی چاپلین : داستان تلخ یک کمدین

زندگینامه چارلی چاپلین : داستان تلخ یک کمدین

داستان صوتی کوتاه /خانه های لانه مرغی / عزیز نسین/ ترجمه صمد بهرنگی

داستان صوتی کوتاه /خانه های لانه مرغی / عزیز نسین/ ترجمه صمد بهرنگی

© 2025 dtub. Все права защищены.



  • Контакты
  • О нас
  • Политика конфиденциальности



Контакты для правообладателей: [email protected]