به خواهرشوهرم پول قرض دادم ولی گفتم برای جهازبرون دخترم پول لازم دارم ولی اون روزاتفاقی افتاد که ..
Автор: داستانهای واقعی
Загружено: 2025-12-04
Просмотров: 839
به خواهرشوهرم پول قرض دادم ولی گفتم برای جهازبرون دخترم پول لازم دارم ولی اون روزاتفاقی افتاد که ..
من لیلام زنی که تو یه خونه نقلی تو محله ایی معمولی تو جنوب شهر زندگی میکنم خونه ایی که هزار تا خاطره داره از روزای خوب گرفته تا روزایی که حسابی دستمون خالی بوده ولی قلبمون پر از عشق . من همیشه سعی کردم زندگیمو با امید نگه دارم با اینکه فریدون شوهرم سالهاست مسافرکشی میکنه و هر روز از صبح میره بیرون و آخر شب خسته برمیگرده ...
#رمان
#پادکست_داستان
#داستان_ارسالی
#داستان_فارسی
#داستان_واقعی_جدید
شوهرم خلبان بود و عاشق هم بودیم • شوهرم خلبان بود وعاشقش بودم یه روز برای پر...
در حالیکه داشتم قالی میبافتم • درحالی که داشتم به قالی خفت میزدم صدای گری...
نامزد پزشکم سرسفره قالم گذاشت و رفت • نامزد پزشکم سرسفره عقد قالم گذاشت اما مرد ...
داستانهای فارسی
داستان واقعی
داستان
رمان عاشقانه
سرگذشت
سرنوشت واقعی
قصه های واقعی
داستان ایرانی
داستان کوتاه
داستان جالب
لطفا برای حمایت از من لایک یادتون نره
Доступные форматы для скачивания:
Скачать видео mp4
-
Информация по загрузке: