داستانهای واقعی
در کانال داستانهای زندگی با داستان های الهام بخش روبرو میشوید که هر یک برگرفته از زندگی های حقیقی است ماجراهایی از شجاعت ، عشق، ترس وسرنوشت های تغییر ناپذیرکه هر لحظه شما را به فکر فرو میبرد هر روایت،سفری به عمق انسانیت و حقیقت هایی است که شاید درزندگی روزمره از آن غافل بوده اید شنیدن این داستان ها شما را به دنیای جدیدی از تجربه ها و ماجراهای واقعی میبرد با عضویت در کانال داستانهای واقعی هرروز از داستان هایی مطلع میشوید که با واقعیت های عجیب و غافلگیرکننده شما را شگفت زده خواهد کرد برای شنیدن قصه های ناب و تجربه های منحصر به فرد همین حالا سابسکرایب کنید و همراه ما باشید تا هیچ داستانی را از دست ندهید
داستان های فارسی
داستان کوتاه
داستان صوتی فارسی
داستان
داستان عاشقانه واقعی
داستان واقعی عاشقانه
عشق
ازدواج
داستان عاشقی
پادکست
داستان کوتاه آموزنده
پادکست داستان
پادکست داستان صوتی
داستان های فارسی واقعی
قصه های واقعی
قصه واقعی
داستان جالب واقعی
داستان ایرانی
داستان آموزنده
داستان های واقعی جدید
داستان واقعی جدید
داستان ترسناک
کتاب صوتی
داستان های شب
داستان صوتی
داستان عاشقانه
داستان شب
به اصرار پدربزرگم عقد کردم میدونستم دوستم نداره اما کاری از دستم برنمیومد ... / #داستان_واقعی
سیزده بدربود دنبال جایی بودم که سبزه گره بزنم آرزوم بود که دوست برادرم بالاخره منو ببینه اما ...
عاشق پسرخالم بودم ولی بخاطرازدواج فامیلی بابام مخالفت کرد ومنو به عقد پسردوستش درآورد درست شب عقدم..
به خواهرشوهرم پول قرض دادم ولی گفتم برای جهازبرون دخترم پول لازم دارم ولی اون روزاتفاقی افتاد که ..
دخترپاک عشایر و صحرا بودم یه روز تو دل صحرا مردی و دیدم که ناخواسته عاشقش شدم اما.../ #داستان_واقعی
شوهرم خلبان بود وعاشقش بودم یه روز برای پرواز ازخونه رفت ودیگه برنگشت بعد ازده سال مردی رو دیدم که..
درحالی که داشتم به قالی خفت میزدم صدای گریه دخترم بلند شد بی حواس به عقب برگشتم با دیدن.. / #داستان
با مرگ مادرم ومصادره خونه چند روزی کارتن خواب شدم تا اینکه خدمتکارخونه اعیونی یه زوج جوون شدم ..
نامزد پزشکم سرسفره عقد قالم گذاشت اما مرد روستایی مغازه دار تو روستامون آبروم وخرید وعقدم کرد/ #رمان
میدونستم زندگی مشترک بالا و پایین داره اما نمیدونستم کسی که بخاطرش کیلومترها ازخونوادم دورشدم...
مامانم همیشه آخرازهمه میخوابید ظرفا رومیشست چای میخورد بعدم میگفت بخوابید من کاردارم برام سوال بود..
با قیافه مبدل پسرونه تو کارواش کارمیکردم حاضر شدم راننده یکی از مشتریای پولدار بشم بی خبراز اینکه..
همه جمع شدیم برای تقسیم ارث پدربزرگم که یه خانم جوون وارد شد و گفت اومدم تو مراسم شوهرم شرکت کنم
زندگیمون از نداری نفسای آخرش ومیکشید بعضی روزا هیچی نداشتیم تا اینکه اتفاقی افتاد که از فرش به عرش..
بعد ازفوت شوهرم خواستگارزیاد داشتم اما وقتی حاج آقا همسایمون اومد خواستگاریم .../ #داستان / #رمان
دختری که سالها قبل عاشقش شده بودم ولی گمش کردم رو تو خیاط خونه معروفی دیدم با دیدنش بند دلم پاره شد
شوهرم بیخبر ولم کرد و رفت با سختی تو یه کارخونه کارپیدا کردم چند سال بعد... / #پادکست_داستان
بابام آرایشگر بود و یه خونه کلنگی داشتیم به قول مادرم گنجشک روزی بودیم یه روز... / #داستان / #رمان
شوهرم خونه نشین شده و بیکاره نزاشتم کسی بفهمه برای اینکه خرج خونه رو دربیارم مسافرکشی میکنم یه روز..
خونه مادربزرگ شوهرم قدیمیه وچند تا اتاق جدا توحیاط داره چون صاحبخونه جوابمون کرده بود رفتیم اونجا و
ما خیلی وقته ازدواج کردیم اما بچه دارنشدیم خیلی حرف وحدیث شنیدیم تا اینکه همسایه پدرشوهرم اینا..
توروستا زندگی میکنم زنداییم برای برادرش اومد خواستگاریم چون کارداماد تهران بود باید میرفتم اونجا ولی
تازه عروس بودم که با شوهرم بحثم شد و مقصرمادرش بود همین اتفاق باعث برملا شدن رازی شد که مادرشوهرم...
پدرم رفتگربود وهیچ کی نزدیکم نمیشد اما من اون و ازدنیا بیشتردوست داشتم تا اینکه../ #داستان _واقعی
خونمون پایین شهربود وبا وجود قیافه زشتم خواستگارنداشتم حتی شاگرد قصاب و بقال محل تا اینکه / #داستان
کاشکی هیچ وقت بخاطر کنجکاوی سراغ گنجه قدیمی پدربزرگم نمیرفتم اونجا چیزی و پیدا کردم که.../ #داستان
از بچگی کارکردم و حالا رییس یه شرکت بزرگ بودم اما اتفاقی افتاد که باعث شد رازسی ساله ایی برملا بشه
با دختری ازدواج کردم که خوشکلیش زبانزد بود اما دلم باهاش نبود چیزی تو رفتارش آزاردهنده بود /#داستان
روز عقد حتی صورتمو ندید فرداش فرار کرد رفت خارج سالها بعد به عنوان خدمتکار ... / #پادکست / #داستان
برادرشوهرم ازخواهرم خاستگاری کرد اما روزعقدشون هرچی منتظر موندیم داماد و خانوادش نیومدن ../ #پادکست